عکسهای آتلیه مهرداد
سلامممم با یه وقفه ی خیلی طولانی ما اومدیم تا دوباره چیزای خوشمل بنویسیم.نوروز سال ٨٨ بود یعنی فروردین ماه زمانی که شما ٧ماهه بودی من و بابایی تصمیم گرفتیم دختر خوشگلمونو ببریم آتلیه عمو مهرداد دوست بابایی، که خیلی عکسای خوشکلی میگیره تا عکسای قشنگت بماند یادگاری، بعد بابایی گفت:دخترمون که هنوز نمی تونه بشینه چه جوری ازش عکس بگیریم؟الهی فدات شم که نمیتونستی بشینی چقدر اون لحظه ها ناب و شیرین و زیبا بود لحظه هایی که با قلب و روح و جسمم پیوند عجیبی خورده و هنوز ازیاداوریش قلبم سرشار از لذت میشه. اما عمو مهرداد در جواب سوال بابایی گفت: هیچ ایرادی نداره مامانی با دستش کمک کنه اون با من،ما کمک کردیم اما دستامون نمی دونیم چی شد تو عکسات. از خاطرات اون روز بگم که موقع تعویض لباس خیلی کلافه شده بودی وغرغرمیکردی من هم استرس گرفته بودم تا زود تموم بشه و شما خسته نشی.من و بابایی خیلی خوشحال بودیم وعمو مهرداد که اولین بار بود که شمارو میدید کلی ازت تعریف کرد که قند تو دل بابایی آب شد.راستی تمام لحظه های پیوند من و بابایی رو هم همین عمو مهرداد به ثبت رسونده بود تو همین آتلیه وحالا نوبت ثبت لحظه های شکوفایی ثمره ی زندگیمون بود.ای ی ی ی ی جونم ماه آسمونم شما هم ببینید وکیف کنید بگید ماشالاء دخملی چشم نخوره
اینم ملکه برفی
این عکسم که هر کس دید دلش آب افتاد من با دستام شمارو از پشت گرفته بودم که نیفتی شمام این ژست خوشگلو گرفتی
مامانی فدای ژستات
این لباس خیلی خوشگلو که قرمز رنگه وچقدر قرمز به شما میاد خاله ملی به شما هدیه داده مرسی خاله ملی
وای مامانی چینگده آخه تو نازی
این لباسم همراه با یک عروسک بانوی آشپزخانه،دایی عباس ازسفر نوروزیش به چین برای شما آورده که پشت لباست گره میخوره و خیلی خوشگله وانگار برای شما دوختنش مرسی دایی عباس جون
فرشته ای به نام تیام