13 بدر 93
خداوندا شاکرم که یه 13بدر دیگه رو کنار خانوادم بودم احساس میکنم اگه این روز رو کنار پدر ومادرم نباشم خیلی بد وسخت میگذره آخه یه سال 13بدر ما مسافرت بودیم و من که هر سال 13بدر کنار خانواده خودم بودم بهم خیلی سخت گذشت. خلاصه, همگی خونه مامانی جمع شدیم و برنامه فرداروچیدیم صبح ساعت 10 همگی به سمت جنگل رفتیم تیامم خیلی خوشحال بود و خیلی خوش گذشت تیام همش مشغول بازی بود ازمن درخواست کرد براش آتیش روشن کنم منم با کلی توضیحات ایمنی وکلی توضیحات در مورد درخت و جنگل براش آتیش روشن کردم یه آتیش دونفره چه لحظه های قشنگ مادرانه ودخترانه ای داشتیم واز پدرش هم درخواست بستن تاب کرد و پدرش هم که زبان نه گفتن به تیام رو نداره با کلی خلاقیت براش تاب بست البته قسمتی هم که روش نشسته رو مادرم براش درست کرده از هر دوتاشون ممنونم
اینم تاب درخواستی تیام
مامانی فدای زستت
دخترم که با ژست قشنگش منظره جنگل رو زیباتر کرده
تو این صحنه تیام از ژست وعکس گرفتن خسته شد و بدون هماهنگی صحنه رو ترک کرد