تیامتیام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

تیام نابغه ی کوچک آسمانی

مشهد نوروز 88 تجربه ای بی تکرار

1392/6/5 1:36
نویسنده : مامان نازی
360 بازدید
اشتراک گذاری

ازاونجایی که دیر اقدام کردم برای داشتن وب خاطرات و از اونجایی که دوست دارم این وب خاطرات اکثر خاطراتت تورو شامل بشه برام خیلی سخته که از چه زمانی تو این ٣سال گذشته بنویسم.بعضی اوقات نمی دونم واقعا از کجا شروع کنم.بنابراین تصمیم گرفتم از یکی از سفرامون بنویسم سفری که نه میتونم بگم نبودی و نه میتونم بگم به طور کامل حضور داشتی.نوروز ٨٨ بود که خاله دیلی ما و خاله مریم رو به مشهد دعوت کردوما هم پذیرفتیم وبعد ازتهیه مواردی که لازم بود راهی سفر شدیم. این دومین سال نویی بود که من و بابایی کنار هم بودیم ودردومین سال با هم بودنمون حالا تورو هم کنار خودمون داشتیم اما تو نازگلکم تو وجود مامانی بودی و از سن بارداری مامان تقریبا ٤ماهی بود که میگذشت. چه روزهای شیرینی بود دوران بارداری، دورانی که شیرینی لحظاتش هیچ وقت از ذهن مادر پاک نمی شه حتی اگه یه مادر در بدترین شرایط باشه مخصوصا اینکه تجربه ی اول یک خانم باشه من که اینطوری احساس میکنم.ویار بدی داشتم که شبها شروع میشد که ٦ماه بارداری منو شامل میشد اما وقتی فکر میکردم که این حالتها به خاطر داشتن یه فرشته ی نازه تحملش خیلی آسون میشد.تا موقع رسیدن به مشهد وضعیت نرمالی داشتم وقتی رسیدیم صبح بود و رفتیم هتل. انقدر خسته بودیم که یه تایم طولانی استراحت کردیم. خاله هات و بابایی خیلی مراقبمون بودن که یه موقع هایی از اینهمه مراقبت خسته میشدم.ظهر شده بود و یه کوچولو هم از تایم ناهار گذشته بود که بیدار شدیم و رفتیم رستوران برای ناهار. که یادمه خاله هات برای انتخاب رستوران خیلی سختگیری میکردن بالاخره به یه رستوران خوب رفتیم و خیلی خوش گذشت.مهیار و آرین که اونموقع خیلی کوچکتر بودن مدام میگفتن خاله یه عالمه غذا بخور تا نی نی کوچولو هم بخوره وباگفتن این قبیل حرفها باعث خجالت من میشدن.خاله دیلی وعمو بهروزسوئیت بزرگی روبا چند اتاق رزرو کرده بودن که اکثر ساعتهامونو با هم بگذرونیم و واقعا که خیلی عالی بود.تصمیم گرفتیم بعداز خوردن شام بریم زیارت وچه حس عجیبی بود وچه زیارت تکرار نشدنی بود برای من وتو.میدونم که توهم تواون لحظات با احساسات من همراه بودی.وقتی وارد شدیم دیگه از دست این خاله هات کلافه شده بودم که بهشون گفتم:من مراقب خودم هستم شما برید زیارت کنید اما تا آخر زیارتمون از کنارم تکون نخوردن.امام رضارو خیلی دوست دارم وهر موقع میرم زیارت احساس سبکی و آرامش زیادی میکنم اما اینبار با دفعه های قبل خیلی فرق داشت برای همه دعا کردم تمام کسایی که ازم خواسته بودن وتمام کسایی که توذهنم بودن و درآخر فقط برای خودم از آقا سلامتی توروخواستم و کلی نذر کردم. یادم نمی ره مدام خادمای خانم با دیدنم ازم التماس دعا داشتن.دقیقا با یه فاصله دور از حرم وایساده بودم وداشتم به حرم نگاه میکردم و زیر لب زمزمه میکردم که یه خانم خادمی اومد پیشم گفت:دخترم الهی سلامت زایمان کنی اسمم فاطمه است برام دعاکن یه عروس خوب نصیبم بشه و بعد رفت.چند روزی که مشهد بودیم علاوه بر زیارت به پارک کوه سنگی,پارک ملت,چندتامرکز خرید از جمله:الماس,شاندیز و طرقبه رفتیم شبی که رفتیم طرقبه خیلی خوش گذشت.یه شب هم که بچه ها خیلی بهونه گرفتن رفتیم سرزمین عجایب واقع در مرکز خرید الماس که بچه ها گریم کردن و کلی بازی کردند وبابایی وعموها هم از این قائله مستثنی نبودن فکر کنم از بچه ها بیشتر بازی کردن.روزآخرهم که به خرید سوغاتی اختصاص داشت و سفر خیلی خیلی عالی بودوچون من تو این سفر عکسی ازدخملکم ندارم عکس پسرخاله هاشو میذارم. 

این هم یه عکس از پسرخاله ی بزرگم آرش که پسر خاله دیلیه

آرش طرقبه 

این آقاهم آرین برادرآرش که گل پسمرای خاله دیلی هستن

آرین سرزمین عجایب

 

واین هم گل پسمرخاله مریم مهیارجون

 

مهیار حرم امام رضا 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهشید
29 آذر 91 10:07
سلام...لطفا از کیفهای جدید دیدن فرمایید...ممنون
sama
30 آذر 91 19:29
bayad begam...ghab veb ghashange.....va az inke kamelan sadeghane hame chizo neveshtin bayad beheton tabrik goooooooft