تیامتیام، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

تیام نابغه ی کوچک آسمانی

مسابقه بادبادکها اولین تجربه ی کار گروهی 3 نفره

1392/7/29 2:55
نویسنده : مامان نازی
805 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز مونده بود به روز جهانی کودک از طرف مهد کودکت اعلام کردن که در روز جهانی کودک علاوه بر جشن؛مسابقه ی بادبادکها هم در مهد برگزار میشه و به بهترین کایت جایزه تعلق میگیره وهدف فقط همکاری والدین با بچه هاس؛این بابادکها به هوا فرستاده نمیشن وجنبه ی تزئینی دارن من و بابایی رفتیم تو فکر که چی درست کنیم؟بابایی گفت : دخترم باید جایزه رو ببره.بابایی فکرش این بود که بادبادک مدل زنبور درست کنیم اما چون الگویی نداشت کایتی که مد نظر من بود درست کردیم دقیقا دو شب براش تایم گذاشتیم کلی وسایل خریده بودیم و بعد از کلی سختگیری من وبابایی بالاخره پروزه به پایان رسید؛گلکم چقدر ذوق میکردی و چقدر خوشحال بودی و طبق معمول همیشه میخواستی کمک کنی با کلی خراب کاری که بماند.من اون روز نزدیکای ساعت ١٢ بود که از محل کارم حرکت کردم به سمت مهد؛که خداروشکرترافیک نبود؛خانم مرادی گفته بود تقریبا بین ساعت ١٢تا١٥/١٢ مسابقه شروع میشه. باکلی ذوق به سمت مهدت حرکت کردم تازه بابایی هم از دیشب مدام میگفت:اگه بچم جایزه نبره غصه میخوره براش یه هدیه بخر که اگه برنده نشد اینو بدی مربیش بهش بده تا تیامم غصه نخوره.رسیدم به مهد دیدم چقدر شلوغه وزودتر شروع کردن دنبالت گشتم دیدم تو حیاط نیستی از مربیتون پرسیدم تیام کجاس؟گفت:بچه هایی که ماماناشون نیومدن تو کلاسن وای قلبم داشت وای میستاد باید مادر باشی تا بفهمی چی کشیدم انقدرناراحت شدم که تو حیاط نبودی و اینا جشن رو زود شروع کردن اینهمه استرس به خودم وارد کردم که سرساعت برسم که اینجوری شد جشن رو به خاطر شلوغی زودتر شروع کرده بودن ودوتا از باباهایی که اومده بودن رو به عنوان داور گذاشته بودن که اونام کایتای برنده رو انتخاب کرده بودن و مهد به برنده ها جایزه هم داده بود با دیدن این صحنه داشت گریه ام میگرفت که چرا؟ من که سرساعت اومده بودم آخه چرا زود شروع کرده بودن وشما تو کلاس مونده بودی مامانی فدات شم خدا کنه غصه نخورده باشی خلاصه از زهرا جون خواستم که شمارو بیاره زودتر تو حیاط؛خداروشکر اصلاٌ ناراحت نبودی شلوغی رو که دیدی کلی ذوق کردی کفشتو پات کردم بعد گفتی مامان کایتم کو؟که رفتیم کایتتو برداشتیم و یه بادکنک و ماسک هم که به همه ی بچه ها میدادن گرفتی  بعدشم دوربین سمت من وشما چرخید و فیلم گرفت که بعداٌ بهمون بدن ببینیم کلی کیف کنیم.بعد از همه ی اینها شروع کردی کلی با بچه ها بازی کردن با کلی خوشحالی خدایا شکرت که عسلکم ناراحت نبود از یکی از مامانا پرسیدم که کی جایزه رو برد که گفت:از کلاس شما دوستت یسنا که بادبادکش پروانه بود که بازم خداروشکر چون برات نگفته بودم این یه مسابقس و حساست نکرده بودم روی موضوعه بردوباخت واینکه اون لحظه شما تو حیاط نبودی اصلاٌ سوالی نپرسیدی؟در حالی که بعضی از دوستات که ماماناشون این موضوع رو براشون گفته بودن مدام سوال میپرسیدن و ناراحت بودن اما خودم که کلی ناراحت شدم قرار بود مربی ها داور باشن نه پدرها. بابایی هم وقتی شنید فقط پرسید که شما فهمیدی یا به قول خودش غصه خوردی یا نه ؟که اونم خیالش راحترشد وقتی باهات صحبت کرد به بابایی گفتم منو شما اگه دخترمون بره مدرسه چیکار میخوایم بکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

این خاطره به روایت تصویر

کایت مسابقه

 

مسابقه

 

عکس خوشمزه

 

ناناز مامان

فدات شم خوشمزه

تاب بازی

 

بازی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فهيمه
4 آبان 92 8:44
سلام مامان عزيز ,قشنگ شده.خوشحال ميشم به وب ما هم سر بزنيد.