تیامتیام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تیام نابغه ی کوچک آسمانی

اولین گریم و پیشی ملوسه ی مامان

بچه های کوچک در مورد همه چیز توضیح میخوان و وای به زمانی که ندونی جواب سوالشونو چی بدی میخوام دوباره برگردم به برگی از گذشته،مواقعی که میخواستیم از خونه بیرون بریم من آماده میشدم و بعد شمارو آماده میکردم کمی به من نگاه میکردی وبعد با زبون شیرینت میگفتی مامانی من آرایشی و من میموندم چی جوابتو بدم وچه جوری برات توضیح بدم تا اینکه خودت کمکم کردی یه شب که رفته بودیم سرزمین عجایب که بچه ها خیلی دوستش دارن توجهت به قسمت گریم کودکان معطوف شد بعد با اشاره به من گفتی مامانی آرایشی میخوام و خودت یه راه حل جلوی پام گذاشتی این اولین تجربت بود گریمور گفت:چون سنش کمه و ممکنه نشینه یا بترسه یه گریم راحت انتخاب کنید ...
4 آبان 1392

مسابقه بادبادکها اولین تجربه ی کار گروهی 3 نفره

چند روز مونده بود به روز جهانی کودک از طرف مهد کودکت اعلام کردن که در روز جهانی کودک علاوه بر جشن؛ مسابقه ی بادبادکها هم در مهد برگزار میشه و به بهترین کایت جایزه تعلق میگیره وهدف فقط همکاری والدین با بچه هاس؛این بابادکها به هوا فرستاده نمیشن وجنبه ی تزئینی دارن  من و بابایی رفتیم تو فکر که چی درست کنیم؟بابایی گفت : دخترم باید جایزه رو ببره.بابایی فکرش این بود که بادبادک مدل زنبور درست کنیم اما چون الگویی نداشت کایتی که مد نظر من بود درست کردیم دقیقا دو شب براش تایم گذاشتیم کلی وسایل خریده بودیم و بعد از کلی سختگیری من وبابایی بالاخره پروزه به پایان رسید؛گلکم چقدر ذوق میکردی و چقدر خوشحال بودی و طبق معمو...
29 مهر 1392

معطوف شدن توجهات

مامانی دختر گلم ببخشید که انقدر خاطرات تورو نامنظم مینویسم آخه من یه کوچولو دیر شروع کردم به نوشتن وب خاطرات واینکه دخترم یه مادر شاغل مسًولیت بیشتری نسبت به یه مادر خانه دار،داره وگاهی اوقات پیش میاد که به یه سری از برنامه هاش اصلا نرسه.نازنینم خیلی دوستت دارم داری روز به روز بزرگتر باهوش تر و زیباتر میشی و من از لحظه به لحظه شکفتنت لذت میبرم گاهی اوقات یه حرفایی میزنی یا یه کارایی میکنی که همه مثحیر میشن.هرجا میبرمت همه ی توجهشون سمت تو معطوف میشه یکی از موهات میگه : وای خانم چقدر موهاش نازه مثل عروسکاس ویه موقع هایی هم طاقت نمیارن و میپرسن ببخشید خانم موهای شما که صافه موهای دخترتون به کی رفته؟بعد خودشون جواب میدن حتما به پدرش ومن ه...
17 مهر 1392

ادای یک نذر

یه روز خیلی خیلی بد بود که یه اتفاقی افتاد و من دلم نمی خواد از اون اتفاق برات بنویسم شاید بعدها بتونم برات بگم مثلا وقتی ٢٠ساله شدی نمی دونی چقدر تجسم اینکه تو٢٠ساله بشی لذتبخشه.وای دلم آب شد امیدوارم که تا اون موقع بتونم برات مامان بیستی باشم.من تلاشمو میکنم،از خدا کمک میخوام که بتونم امانتشو به بهترین نحو نگهداری کنم و به ثمر برسونم. چقدر در مورد آینده ات نگرانم مدام دنبال یه مبحث آموزشی هستم تا بلکه بتونم با آموزش اون مبحث به تو عسلکم فردای بهتری رو برات رقم بزنم.منو ببخش اگه گاهی اوقات هم برات مامان خوبی نبودم.داشتم در مورد اون اتفاق برات مینوشتم که مربوط به خودت بود یه وقتایی که برمیگردم به گذشته میبینم با این...
5 شهريور 1392

مشهد نوروز 88 تجربه ای بی تکرار

ازاونجایی که دیر اقدام کردم برای داشتن وب خاطرات و از اونجایی که دوست دارم این وب خاطرات اکثر خاطراتت تورو شامل بشه برام خیلی سخته که از چه زمانی تو این ٣سال گذشته بنویسم.بعضی اوقات نمی دونم واقعا از کجا شروع کنم.بنابراین تصمیم گرفتم از یکی از سفرامون بنویسم سفری که نه میتونم بگم نبودی و نه میتونم بگم به طور کامل حضور داشتی.نوروز ٨٨ بود که خاله دیلی ما و خاله مریم رو به مشهد دعوت کردوما هم پذیرفتیم وبعد ازتهیه مواردی که لازم بود راهی سفر شدیم. این دومین سال نویی بود که من و بابایی کنار هم بودیم ودردومین سال با هم بودنمون حالا تورو هم کنار خودمون داشتیم اما تو نازگلکم تو وجود مامانی بودی و از سن بارداری مام...
5 شهريور 1392

آموزش بستن روسری توسط تیام

سلام دوستان می خوام امروز بستن روسری رو به شیوه ی خودم یعنی به شیوه ی تیامی بهتون آموزش بدم خوب ببینید تا یاد بگیرید هیچ چیز پیچیده ای نداره فقط.... من اِنقدر تکون خوردم و شیطون بازی درآوردم که روسریم این شکلی شد  تازه همش ٦ماهمه که این مدلو بلدم و دارم سعیمو میکنم که بشینم  واینکه توضیح بدم هنوز تو موقعیت بالش دورچینم چون همش می اُفتم و اگه هنوز این مدلو یاد نگرفتین به این یکی خوب دقت کنین ...
5 شهريور 1392

پرنسس یک ساله 25/6/89

سلام گل مامان امروز یکی از قشنگترین روزای خداس.چرا؟آخه تولد نازگلک مامان.عزیزکم من و شما هردو متولد شهریور ماهیم با این تفاوت که مامانی اولین روز شهریور متولد شده و شما بیست و پنجم.اینکه هر دومون متولد یک ماهیم خیلی برام شیرینه.عزیزدلم خیلی روز خوبی و من و بابایی برای شما یه تولد خودمونی گرفتیم که فقط خانواده ی من حضور داشتن هنوز آمادگی ندارم برات یه جشن بزرگ بگیرم ایشالا سالای دیگه.اولین بهار زندگیته ومن واقعا از عطر این بهار سرمستم.از لحظه لحطه های شکل گرفتن وجودت لذت میبرم.خیلی خیلی دوست دارم دختر گلم نمی دونم واقعا احساساتم رو برات چه جوری بیان کنم.از خودت بگم تو این روز خیلی خوشحال بودی و کلی با مهیار و آرین باز...
5 دی 1391